مسافر ابدیت

http://www.psycademy.co.uk/wp-content/uploads/2009/02/j0433152.jpg

چه حس خوبی بود!
درنزدیکی تو بودم
در باغی سر سبز و زیبا
همه چیز برایم فراهم بود
اما در همسایگی من موجودی فریبکار بود!
در اثر یک غفلت فریب وسوسه او را خوردم و  از تو دور شدم و به سرزمینی ناشناخته تبعید شدم
سفرم از تو شروع شد
سیر من الله
مسکن جدیدم مبهم و ترسناک است
اطرافم پر است از دره ها و باتلاق ها
اینجا برای بدست آوردن دوباره تو باید تلاش کنم
مراقبم که گرفتار باتلاقها نشوم
من از تو هستم و باید به هر قیمتی شده دوباره نزد تو برگردم
انا لله و انا الیه راجعون
اگر سعی کنم و به حرفت گوش کنم
مرا به باغی بهتر از باغ اول باز گردانی
باغی که دیگر در آن خبری از آن موجود فریبکار نیست!
سفرم به سوی توست
سیر الی الله
کمکم کن جا نمانم.....

قافله عاشقی ...


ذی الحجه ی سال 61 هجری قمری، شب پیش از هجرت به سوی کربلا، حضرت سید الشهداء امام حسین علیه السلام در پایان خطیبه ای بلند فرمود: «آگاه باشید، هر آن کس که می خواهد خونش را در راه ما اهل بیت نثار کند و خود در بهشت لقای خدا منزل گیرد، راهی کربلا شود. بدانید که من ان شاءالله فردا صبح به راه می افتم.»

راهیان امروز کربلا بعد از قرن ها که از واقعه ی عاشورا می گذرد، در جواب مولای خویش می گویند: ای حجت خدا، ما عاشقان لقاءالله هستیم و آماده ایم تا خون خویش را در راه شما که راه حق است، نثار کنیم. ما نیز فردا همراه شما راهی کربلا خواهیم شد
 اگر برای اهل ظاهر، روز و شب جز چرخش کره ی زمین برگرد خویش و در مدار خورشید هیچ چیز در خود نهفته ندارد، اما برای اهل راز، این  هجرت از پرستش نفس به پرستش رب است. کره ی زمین در طواف نور است و اگر بر گرد خویش نیز می چرخد، تمثیلی از این معناست که: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»
بگذار اهل ظاهر در هجرت جز ترس و مرگ نبییند؛ ما این  را دری از درهای بهشت می دانیم که خداوند جز بر خاصه ی اولیای خویش نمی گشاید و اینچنین، حال ما حال عاشقی است که به سوی معشوق می رود. کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها؟
ظهور این سفر عاشقی نشانه ای است بر پایان عصر حاکمیت ظلم و استکبار و نزدیک شدن دولت کریمه ی آل محمد. و نه عجب اگر اینان سر از پای ناشناخته، واله و شیدای لقاء الله شده اند و دل به دریای عشق زده اند، چرا که مشام جانشان رایحه ی ظهور شنیده است و قُرب آن یار، نفخه ای مسیحایی در جانشان دمیده و آنان را به حیات عشق زنده ساخته است. هرگز نمیرد آن که دلش زنده شده به عشق.


 آماده شو برادر، خواهر ؛ وقت رفتن فرارسیده است. حسین بن علی علیه السلام انتظار می کشد تا شما راحلان طریق عشق با کاروان تاریخ بدو ملحق شوید. بگذار اهل ظاهر در جنگ جز ترس و مرگ نبینند؛ ما این جنگ را دری از درهای بهشت می دانیم که خداوند جز بر خاصه ی اولیای خویش نمی گشاید و اینچنین، حال ما اکنون حال عاشقی است که به سوی معشوق می رود.


برای اسلام باید هزینه داد!


یك نفر آقا كنار راننده نشسته بود
سوار تاكسی شده بود...دخترك خوب و چادری....با رفیقش
جلوترها كه رسیدند،راننده ایستاد برای مسافری دیگركه مرد بود
نادیده گرفت،مرد،حیا را و دخترك عفافش را
نشست مرد كنار دخترك باحجابمان
بودند لحظاتی كنار هم..تا مقصد
فروخت اندك حجب و حیایش را در كنار آن مرد
هرچند هیچ نگفتند با هم....هرچند كیفش بود بین او و خودش
باید هزینه كرد برای اسلام...برای اینكه بماند دینت
نگو مجبور شدم...نگو نمی شد دیگر...نگو چند لحظه كه بیشتر نبود
باورم نمی شود این توجیهات بی خودیــــ
شیطان"لحظه ای" به باد می دهد همه ی ایمانت را
داستان هفتاد سال عبادت شیخ را شنیده ای؟هان؟
میشد دربست بگیری
میشد به راننده گفت: آقا!من می پردازم هزینه ی این مسافر را ولی سوارش نكن
میشد.....یعنی "باید" بشود كه سرمایه كرد برای اسلام
اسلامی كه راحت نرسید به من و تو
خون ها دادند
جان ها دادند
سرها بریده شد
دستی بریده شد
فرقی شكافته شد
چادریـــ خاكیـــ شد
مادریــــــــــــــ بین در و دیوار

فرستنده: ایران پلاک13

http://www.fardanews.com/files/fa/news/1392/7/9/176729_418.jpg?w=600&h=400

دلم برایت زود، زود تنگ می شود، برای تو و حرف هایت، برای تو و کارهایت.
دلم می خواهد همیشه پای صحبت هایت بنشینم و از ته دل بخندم، دلم می خواهد همیشه تماشایت کنم، دلم می خواهد همیشه ببینم آخر حرفهایت و کارهایت چه می شود؟! کارها و حرف هایت همیشه برایم جالب و شنیدنی است همیشه هم خنده را روی لبهایم می کارد.
تصمیم گرفتن ها و برنامه هایت که دیگر حرفش را هم نزن، من عاشق آن تصمیمات بدون فکر و آن برنامه های نشدنیت هستم!
دلم می خواهد همیشه تماشایت کنم و صدایم به خنده بلند شود، آن هم از نوع قاه قاهش!!
دلم برای تو وحماقت هایت، برای تو و به غلط کردم افتادن هایت، برای تو و دست پاچه شدن هایت، برای تو و بزدلی هایت، برای تو و کله پوکت، برای تو و آن حرفها و کارهای احمقانه ات زود زود تنگ می شود.
اوباما جان! دلم برایت زود زود تنگ می شود! بگو تلویزیون همیشه تو را نشان بدهد آن هم در حال نطق، آن هم از آن نطق هایی که علیه ما می کنی، آن وقت من می توانم همیشه تو را ببینم و از ته دل بخندم، آنقدر بخندم که اشک از چشمهایم بریزد!
اوباما جان، می خواستم از تو خواهشی کنم، لطفا اگر می شود همیشه سعی کن ما را بترسانی، آخر نمی دانی چقدر قیافه ات دیدنی می شود وقتی هر چه پخ می کنی ما حتی محلت هم نمی دهیم!
دروغ گفته است هر که گفته ما تو را دوست نداریم، باور کن من خودم تو را حتی از دلقک سیرک هم بیشتر دوست دارم، خدا تو را بکشد، ما را خوب می خندانی.
خلاصه سرت را درد نیاورم، مواظب خودت باش، نکند یک موقع به درک واصل شوی آن وقت ما دیگر کسی را نخواهیم داشت که بخنداندمان.
خدانگه دار به امید روزی که سر به تنت نباشد.
                                                               گیرنده: امریکا- اوباما  

سرمایه گذاری پر سود !

http://vista.ir/include/articles/images/635a45a758a31fe4627d0c9b716594b6.jpg


گفت : يک جاي خيلي توپ پيدا کردم براي سرمايه گذاري...


از سکه و دلار و ملک خريدن سودش خيلي خيلي بيشتره


تضميني هم هست، هييييچ ريسکي هم نداره


ضامنش خيلي خيلي معتبره


چندين برابر اصل سرمايه سود ميده


هر چي پس انداز يا اضافه بر مخارج دارم مي فرستم اونجا


معاف از ماليات هم هست، سوخت و سوز هم نداره


گفتم : کجاست؟ خيلي وسوسه برانگيزه اين مشارکت پر سود...


گفت : پولمو به خدا قرض ميدم. خودش چندين بار در قرآن فرموده هر کي به من قرض بده، چندين برابرش ميکنم براش. (بقره : 245 - مائده : 12 - حديد : 11 - حديد : 18 - تغابن : 17 - مزمل : 20)


گفتم چطوري؟ گفت : قرض دادن به مومنين و کمک به حل مشکلاتشون....

 

پ . ن :

پيامبر (ص)  :

مَنْ أَقْرَضَ مَلْهوفا فَأَحْسَنَ طِلْبَتَهُ اسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ وَ أَعْطاهُ اللّه  بِكُلِّ دِرْهَمٍ أَلْفَ قِنْطارٍ مِنَ الْجَنَّةِ؛

هر كس به گرفتار و درمانده اى قرض بدهد و در پس گرفتن آن خوشرفتارى كند [گناهانش پاك شده] اعمالش را دوباره شروع مى كند و خداوند در برابر هر درهم، هزار قنطار (ثروتى فراوان) در بهشت به او عطا كند.

ثواب الاعمال، ص 289

موش در هواپیما !

http://s2.picofile.com/file/7905224836/5ee07c1c254b165869926a11727f007d_425.jpg


در یك مسافرت هوایـے

همہ مسافرین هواپیما را كہ در آستانہ حركت بود پیاده كردند

سبب آنرا پرسیدند

گفتند : یك موش در هواپیما دیده شده است !

گفتند: این همہ تاخیر بخاطر یك موش!

گفتند :

 بلہ زیرا چہ بسا همین موش یك سیم را بجود

و حادثہ اے رخ بدهد

⊰⊰ چہ بسا كارهاے خیرے كہ باید سبب پرواز انسان بہ سوے خدا شود

امّا بخاطر یك مرض روحے ...

* نہ فقط موجب صعود ، بلكہ سبب سقوط او گردد *


اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا ...

چـه کـردی بـا دل مـا اربـاب ...

http://s2.picofile.com/file/7828190321/untitled23.jpg


چشمانم را مےبندم ...


چراغ دلم را روشن مےکنم و پـر مےکشم به سوے حـرمــ ت ...

درست در بـانـد عشق فرود میایم ...

بین الحـــــرمین ...

مے ایستم و زیارتے دلچسب مےکنم ...

و این گنبدهاے طلایـے چہ عشق بازے عظیمے بہ پا مےکنند

بیـن مـن و دلـدار ...

بہ خود مے آیم ...

قطره هاے اشک گونہ ام را نوازش مےکنند ...

و این یعنے زیـارتـم قبـول است انشاالله ...




دلـم را همیـنـگـونـه بیـتـاب نگهـدار اربـاب ...





پ . ن : چه لذتیــــــ دارد ،

وقتی مـیـخـواهی از خودتـــــ بـگـویی ...

سـرت را بـالـا بگیـری و بگـویـیـــــ ....

امـیـری حسیــــــــن و نـعـم الـامـیـر





دود ایـن شـهـر مـرا از نـفـس انـداخـتـــ ه اسـتـــ

بــ ه هـوای حـرم کـربــــــــ و بـلـــا محـتـاجــمـــ




چقدر غریبی ...

http://upcity.ir/images2/88063344889642484510.jpg?w=363&h=440


بـهـتـریـن دوسـت مـن کسی است کــ ه :

  مـرا از یـاد نـبـرد هـر چنـد مـن او را یـاد نـکـنم

  مـرا رهـا نـکنـد هـر چـنـد مـن رهـایـش کـنم

  بــ ه درگـاه خـدا بـرایـم دعـا کنـد هـرچنـد مـن بـرایـش دعـا نـکنـم

  از احـوالـم بی خبـر نـماند هـر چـند مـن از او بی خبـر بـاشم





مـولــا

هــزار و انـدی سـال

چـقـدر غــریـبـانــ ه و تـنـهـا زیـستـ ه ای

در ازدحـام مـا مـدعـیـان ....


پ . ن :

میدان عمل خالیست ،
او در پــے سرباز است !



* دانشگاه انتظار بعد از هزاروسیصد سال همچنان دانشجو مے پذیرد *



توجه :

متاسفانه این دانشگاه هنوز 313فارغ التحصیل هم نداشته است

این دانشگاه در تمام شبانه روز از شما آزمون به عمل می آورد!


مدارک لازم جهت ثبت نام :

1. نماز اول وقت

2. ولایت مدارے

3. تقوا

4. برگه تسویه حساب حق الناس

5. قلبے آکنده از یاد خدا

6. دائم الوضو بودن


* به امید عدم مشروطے در این دانشگاه * ...

نگاهمان را مراقب باشیم !

http://s4.picofile.com/file/7745939244/0_.jpg

زیـر پـل هـوایی نـوشتــ ه بـودنـد :

کـمـبـود زمــ ــــان را بـا سـرعــ ــــت غیـر مـجـاز جـبـران نـکنـیـم

روی دروازه دلـمـان بـنـویـسیـم :

کـمـبـود مـحــ ــبـت را بـا نـگـــ ـــاه نـامحـرمـان جبـران نـکـنـیـم





هنـوز آخـریـن جملــ ه خـدا تـوی گـوشم زنـگ میـزنـد ...

 از قـلب کـوچک تـو تـا مـن یـک راه مستـقـیم است

اگـر گـم شـدی از ایـن راه بـیـا

بلـنـد شـو

از دلـت شـروع کـن

شایـد همـدیـگر را دوبـاره پـیـدا کـردیـم




پ . ن : خواهرم ! ای دختر ایران زمین !


کبریت را هم بخواهی روشن نگه داری ؛

 وقتی نسیمی می وزد ؛

 آن را بین دستانت پنهان می کنی

 اینجا در شهر ما طوفانی به پاست

 چگونه روشنایی خود را حفظ میکنی ؟

یه زمانی ...


دلتـنگ کـﮧ بشـوے
دیگـر شـده اے

دیگـر نمـیشود کـاریـش کـرد


هر چـﮧ خـودت را بـﮧ آن را هـم بـزنے میـبـینے

انگارے نمـیشود

کـﮧ نمـیشود


هے بـﮧ خـودت مـیگے

بـابـا بـیخیال

بـذار بـﮧ زنـدگیـمون بـرسیـم

بـذار دنـبال بـدبـختیـهامون بـاشیـم


امـا

دلـت کـﮧ تـنگ بشـﮧ دیگـﮧ شـده


یـادت میـفتـﮧ

یـﮧ زمـانهایے بـرای گـلزار شـهـداء بـال بـال میـزدے

امـا الـان ...




  بـرای حـال دل خـرابـم دعـا کنـید ...


پ . ن : عجب از ما وا مانده گان ِزمین گیر که در جست و جوی ِ شهدا ،
به قبرستان ها می آییم .

شهید سید مرتضی آوینی


تماشای تو تمامی ندارد !


آقــــا جــان
دلـم ...
 

نــه هـوای گنـبـد طلـایـی تـان را

نـه هـوای صـحـن و رواق هـای تـان را 

نـه هـوای مـسجـد گـوهـر شادتـان را


نـه هـوای نـقـاره خـانـه تـان را 

کـه هـوای خــود ِخــودتـان را کـرده اسـت …


آنجـا کـه بـگـویم : 

* الـسلـامُ عَـلَیـکَ یــا عَلـیَّ بـنَ مـوسـی ، اَیُّـهَـا الـرّضــا *

و شمـا بـشنـویـد و جـوابـم را بـدهـیـد !! 

کـه : اَنــتـَــ تـَسمَـعُ کَلـامــی ، وَ تــرّدُ سَلـامـی …


اُطـلُبنــی ...



+ امام رئوفم دل تنگم ... خیلی دلتنگم ... خودت به داد دلم برس ...

مائیم قبیله سلمان ...

ما از تبار سمیه ایم ،


ما وارثان یاسر و عمار و حمزه و مقداد و بلالیم ،


ما قبیله ی سلمانیم ،


ما عاشقان ابوذریم ،


در دستمان شمشیر حسین است


و در دلمان صبر علی و در چشممان اشک زهرا


و در چهره مان مظلومیت حسن


و اضطرار زینب


و خشوع قبله ی ایمان ،


و در قلبمان کلبه ای از جنس سبز انتظار ...

چـﮧ بگوییـم و چـﮧ بخواهـیم ...

در کتـاب خوبی هایـش فـرمـود :


۞ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ ۞

اجابت می کنم دعاے دعا کننده را زمانی کـﮧ دعا کنـد .




حالـا کـﮧ وعـده اجابـت داده

بهتـر است قبـل از دعـایمـان

کمی تـامل کنیـم

کـﮧ چـﮧ بگوییـم و چـﮧ بخواهـیم ...





خــــدایی نـاکرده

از خـــــداے بـﮧ این بزرگی

دنیـا را طلـب نکنیـم

چیـزهاے مهـم تـرے هم هسـت ...


..........

و اما بابای ما ، اول مظلوم ، علی (ع) ....


این همه در سوگ و ماتم «مرتضی» است؛ او که آسمانی ترین عاشق حق بود و از ردای معطرش، ایمان می چکید و در نگاهش آفتاب می خندید. مکه از او شرف گرفت و مدینه به او افتخار می کرد. برکت دستان مبارکش، پایگاه توحید را از لوث بتان پاکیزه کرد و خیبر کفر را بازوان الهی او شکست. ذوالفقارش، فقرات ایثار و عشق را راست نگه می داشت. او محور حق بود و مدار ایمان و شمشیری که بر فرق مطهرش فرود آمد، جهان را سوزاند و عشق را یتیم کرد، ایمان را به سوگ نشاند و در جان ما درد و ماتم ریخت.

نجیب باشیم !



عنـاصر گـروه آخـر جـدول تنـاوبی ...

گـازهـای نجیـب را می گـویـم

چـ ه ویـژگی هـای قـشنگی دارنـد !

☀ بی رنـگ ، بی بـو ☀

میـل بـ ه تـرکیـب شدن نـدارنـد

 کـمیـاب انـد ... بیـاییـد رنـگ و بـوی مـصنـوعی نـداشتـ ه بـاشیـم !





  بیـاییـد نجیـب بـاشیـم

بیـاییـد کمیـاب بـاشیـم

حتی اگـر جایـمان آخـرین ردیـف جدول منـدلیـف بـاشد ...

مـن حتـم دارم فلـزهـای قـلیـایی کـ ه گـروه اولـنـد

هیـچ ارجحیـتی نسبـت بـ ه گـازهای نجیـب نـدارنـد ...

آیت الله بهجت(ره) ...

http://nvesal.ir/fa/images/bahjat.jpg



در کودکی ممتاز بود و در درس جدی...

اشهد انک فاضل...
سید علی آقا قاضی به فاضل بودنش شهادت داده بود.
 
آرام بود و سر به زیر...
عزت و سربلندی اش از افتادگی و متانتش نمی کاست.
 
سالخورده بود...
اما از نورانیت و معصومیتش نکاسته بود .
 
هرگز...
هرگز در طول عمرش کسی را به خود نخواند .
از عطایای الهی اش
که می پرسیدی می گفت: اگر خداوند عطیه ای داد، گفتنی نیست .
 
در اوج بود...
ولی خود را هیچ می دانست، فقط طلبه بود.
 
جلسات درسش را مباحثه می نامید و شاگردانش را هم مباحثه ای می خواند .
 
117بار رساله اش چاپ شد...
هفت مرتبه که حتی نام خود را ننوشت. بعد هم با اصرار قبول کرد که بنویسند : " العبد محمد تقی بهجت ".
 

چند توصیه از آیت الله بهجت :
 برای دوری از ریا ، لاحول و لا قوه الا بالله را زیاد بگویید.
 برای درمان عصبانیت ، صلوات زیاد بفرستید .
 برای تمرکز فکر ، لا اله الا الله  زیاد بگویید .
 برای رفع اختلاف زوجین ، صدقه متعدد به افراد متعدد بدهید.

قفس نفس!!!

http://axgig.com/images/94051640847359178145.jpg


_پرواز را مي فهميد ، فقط مي خواست در كنار محبوبش آن را تجربه كند.

اما اسيري بود ميان سيم خاردارها ،

هرچه بيشتر براي رهايي تلاش

مي كرد ،بالهايش زخمي تر ميشد.

........

_من هم پرواز را مي فهمم ،

من هم مي خواهم تا آغوش

محبوبم پرواز كنم...

اما ، اسيرم در قفس نفس ،

اما درگيرم با سيم خاردارهاي هواي نفسم ،

اما زمين گيرم به خاطر بار سنگين گناهانم...

هر لحظه از محبوبم دورتر مي شوم ، مي بينم

هر لحظه آغوشي ، كه براي من باز است بسته تر مي شود ، مي دانم

و مي دانم كه دواي دردم سخن زيباي سردار شهيد علي چيت سازيان است كه گفت :

" کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند،که در سیم خاردارهای نفس گیر نکرده باشد "

 

فقط نمي دانم چرا كاري نمي كنم...!


یا زهرا (س) .....

 

سید دوست داشتنی ...

http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/12-09-19/6437-20944.jpg


دوباره نگاه کن!


 دقت کن!


 می شناسی اش!


 نگو که نمی شناسی!


 نور خدا را در پیشانی اش می بینی؟


 او همان کسی است که آمال مظلومان و مستضعفان در او جمع شده است؛


 مقتدایش سیّد علی چه زیبا او را ستود:


« سلا‌م بر رهبر دلا‌ور و مومن عربی سید حسن نصرالله »


مردان خدا اینگونه اند؛ خود در صف مقدّم جهاد فی سبیل الله هستند؛

پ . ن : دی ماه 1382؛ اولین جلسه کنفرانس بین المللی حمایت از انتفاضه؛ تهران.

سخنرانی رهبر انقلاب تمام شده بود و ایشان در حال عبور از سالن کنفرانس بود

سیّدحسن خودش را رساند و دست آقا را بوسید.

فردا وقتی علّت کارش را پرسیدند گفت:

«امسال رسانه های جهانی مرا مرد سال جهان عرب نامیدند؛

خواستم نشان بدهم مرد سال جهان عرب، سرباز سیّد علی است.»



سلامتیش صلوات !

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

تنهایی واقعی ...


میدونی تنهایی واقعی یعنی چی؟


- یعنی کمتر از همه بهت اس ام اس بدن؟ - نـُچ


- هر وقت صدای اس ام اس گوشیتو میشنفی مطمئن باشی ایرانسله؟


- نـُچ


- اگه یه روزه تمام گوشیت سایلنت باشه هیچی میس کال نداشته باشی؟ - نـُچ


پس چی؟


- تنهایی واقعی، یعنی گل سر سبد آفرینش باشی. هر صبح و شب برای شش میلیارد نفر آدم دعا و گریه کنی.صاحب مهربون ترین قلب عالم باشی ولی مطالبی که تو همین فضای مجازی به تو مربوط میشه همیشه کمترین مخاطب و بازدید رو داشته باشه ، فقط طبق عادت پاش یه اللهم عجل لولیک الفرج بنویسن . اون قدر مهجور باشه  ....حتی کمتر از مسخره ترین جوک ها!!

این یعنی کمترین توجه ، کمترین دعا و ...


پ . ن :
  یک دقیقه وقت داری؟


اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ


صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ


فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی كُلِّ ساعَةٍ


وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً


حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً



اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
 


پ . ن :
تــا تــو نــیــایــیــ ...

دلــمــ ٬

آســمــانــ جــمــعــه اســتــ .

مــیــگــیــرد و نــمــیــبــارد !

من یک مرد چادری ام !!!


من یک مرد هستم ولی مطمئن هستم که یک "چادری" هستم

لزوما نباید هر خانمی که چادر سرش میکنه با عنوان "چادری" خطاب بشه ...!!!

من تو فضایی دارم زندگی میکنم که نسیمش معطر به عطر و بوی "چادرخاکی" مادر شیعیان جهان اسلام است ...

من "چادری" ام چون به چادر مادرم عشق می ورزم ...

من "چادری" ام چون رو چادر خواهرانم غیرت دارم ...

من "چادری" ام چون چادر حجاب رو روی چشمام کشیدم و فهمیده ام که هر مخلوقی ارزش نگاه ندارد ...


و
به 1001 دلیل دیگر . . . . . من "چادری" ام . . .


.

پ . ن :
یک نگـــــاه حـــــرام ...

ســـــال ها عقـــــب مے اندازد ...


شهـــــادت را ...


مـــــے گوییم اللـــــهم الرزقنـــــا ...


امـــا ...


رسول خــدا صلی الله علیه و آلـه فرمودند:

« إِنَّ النَّظْـرَةَ سَهْمٌ مِنْ سِهَـامِ إِبْلِیسَ مَسْمُـومٌ »

«نگــــاه برنــامحرمــان، تیــر زهــرآلود شیطــان است»

بحــارالانوار، جـ 104، صـ 38

براي رفتگان ...

چه میهمانان بی در دسری هستند مُردگان

نه به دستی ظرفی را چرک می کنند


نه به حرفی دلی را آلوده


تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت!!




به یاد آنان كه دوستشان داشتیم ، صلوات !




اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...


تلنگر نوشت :  پس کــــــــی می خوای توبه کنی ؟

دیر می شه هاااا


چه بخوای چه نخوای


" إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ "


پس خودت بیا قبل از اینکه بیارنت


نشی میوه کالی که با چوب می زنند تا از درخت جدا شه ها

دیگه آسمونـــی نداره این شهر...

http://armagedoon.org/wp-content/uploads/2012/12/25631_399.jpg


این شهر همـــش شده زمیـــــــن ، دیگه آسمونـــی نداره این شهر...


من دلـــم آســـمون میخـــواد مرتضی ...آسمـــــــون ...


- وقتی دلـــت آسمـــون داشته باشه ، چه تـــو چـــاه کنعـــان باشی ، چه تو زنـــدان هـــارون ، آسمـــون آبـــی بـــالا ســـرته !


- آخه از کـــجا این آسمـــون رو پیدا کنم ؟


- فقط چشمـــاتُ باز کن ...


تا آسمون چشمـــاے صاحبـــتُ بـــالا ســـرت ببینی...


زمیـــن و آسمـــون از چشمهـــاے اون نـــور میگیرن پسر ...


چشمـــات ُ رو خـــودت ببنـــد مســـلم ... !

ببنـــد ..!


پ . ن : پرسیدم قله افتخار یک ملت کجاست؟

آرام دستم را گرفت و بر سر قبر یک شهید مهمانم کرد ...


روی سنگ قبرش نوشته بود:


قله افتخارم شهادت است ...

یا ستار العیوب !

کَمْ مِنْ قَبِیحٍ سَتَرْتَهُ ...


  خدایا ؛


  ما به امید "رازدار" بودنت ، "راز" دار شدیم ...


  و شرم نکردیم از زیادی رازها و گناه ها ، یا ستارالعیوب!





  وَ بِرَحْمَتِکَ أَخْفَیْتَهُ وَ بِفَضْلِکَ سَتَرْتَهُ ...



  دعای کمیل : ولی به مهربانی خود آنها را پنهان کردی، و از فضل خود آنها را پوشاندی ...









پ . ن : خدا كه فقط متعلق به آدم های خوب نیست

خدا خدای آدم های خلافكار هم هست


و فقط خود خداست كه بین بندگانش فرقی نمیگذارد


او اِند لطافت .... اِند بخشش ..... اِند بیخیال شدن ....اِ ند چشم پوشی و رفاقت است.




پرویز پرستویی - مارمولک
!

امانتدار خوبی ها





هر شب!



در خیال خویش

ضریحت را

با آب دیدگانم غبارروبى مى كنم!

و با نسیم

كبوتران ضریحت را

در دیدگانم

مجسم مى كنم

و بر گنبد طلایى ضریح تو

طواف مى گذارم

چشم هایم؛ شیدا...

براى یك لحظه

یك ثانیه

حضور صمیمى ات را

در ضریح ترسیم مى كند...

السّلام یا عشق...




گـر بـگـیـرد بـهـانــ ه ایــن دل بــه نـجـفــــ یـا بـه کـربـلــا

می روم مـن بــه پــابـوسِ عــلی ابــن مـوسی الــرضــا




پ . ن : هرچه دلم را خالی میکنم باز پر میشود از شما ...



 یا امام رضا سپردمشون دست خودتون ...

میدونم که امانتدار خوبی هستید ...

خامنه ای ثروتمند ترین رهبر دنیاست..!!




خامنه ای ثروتمند ترین رهبر دنیاست..!!
.
.
با این همه کلکسیون و با این همه ثروت..!!

ویلا ندارد..بیت ندارد..!!

خانه اش به جای فرش.. عرش.. دارد..

و گلیم و چند تکه آسمان..

همه چیز ساده...مثل خانه زهرا(س)...مثل خیمه حسین(ع)...

حسینیه امام خمینی دارد..!!

چفیه دارد...

عصایی دارد که چوبش از شجره طوباست...

و دست مجروحی دارد که ریشه در کف العباس دارد..





پ . ن : 

حجت الاسلام والمسلمین فاطمی‌نیا :

قدردان رهبر باشید؛
اگر افكار پاشیده‌ای،
پوسیده‌ای به شما عرضه كردند، ....... قبول نكنید؛

این مرد بزرگ عزّ اسلام است و هركس با این مرد بزرگ،
با مقام معظم رهبری مخالفت كند،
خدا از او نمی‌گذرد،
اگر یقین نداشتم نمی‌گفتم.

حواستان باشد؛
یك چیزی می‌دانم و می‌گویم:

امروز از اوجب واجبات یكپارچگی و تأیید حضرت آیت‌الله خامنه‌ای است.

 


 

پ . ن : رهبر من طلایه دار لاله هایی .... +

دلگیرم از خودم ... !

میگفت:


آنجا آنها سینه اش را زخمی كرده اند....



اینـــــــجا هم....



این هـــــــــا...



بالـــــــش را....



زخمــــــــی....كرده اند....





زبانش نه ها...!!!



نگــــــــا هــــــــش....



میگفت...







پ . ن : آن قدر بالا نرفته ام كه پاهایم بلرزد،


پست و مقامی هم ندارم كه نگران از دست دادنش باشم،



از دنیای شما



تنها كمی اكسیژن می خواهم



و دستمالی برای سرفه هایم.



عقربه های ساعت كه بایستند



من هم می روم.
...


پ ن : 
پهلوانان نمی میرند ، تا اباالفضل پهلوان است ، تا ابد نام جانبازان با ابالفضل جاودان است +

تنها افتخار زندگی ام ...

در این گیر و داد

قدرت


شاید برای خدمت


و شاید هم برای لذت!


تنها


انتخاب


و تنها افتخار


راه حسـ♥ـین ...




○○ ●● ○○ ●● ○○ ●● ○○ ●● ○○ ●● ○○ ●● ○○ ●● ○○ ●● ○○ ●● ○○ ●●





پ . ن : حــــــ ــسـ ـــیـ ــن ... دلم رو بردی ... منو تو آخر حــــــــرم نبردی ....


امام صادق (ع) فرمود: هر كس دوست دارد روز قيامت، بر سر سفره‏هاى نور بنشيند بايد از زائران امام حسين عليه السلام باشد.


پ . ن : همه برای خوابیدن قصه و داستان می گویند ...


جانم به فدای حـ سینـ ی که برای بیداریِ نسل ِ انسان، حماسه و روایتی ماندگار آفرید ...



اللهم ارزقنی شفاعة الحسین ... یوم الورود ....

اللّهم اِنّی اَعوذُ بِکَ مِن نَفسی ...

http://s3.picofile.com/file/7722588274/majazi.jpg


از قـدیـم گـفتن کـه شما نـباید بـا یک نامحرم توے یک اتاق تنها باشید که کسی هم شمارو نبینـﮧ

حالـا این رایـانـﮧ مـا و این همـﮧ نـامـحرم ؛ لـامـصب حالـا اینجا ₪ یکے ₪ نیستش کـه ₪ هـزارهـا ₪ هستند

خدا وکیلے چه فرقے میکنه ؟

یعنے بهتر نیست رایانـﮧ در محلے از خانـﮧ قرار بگیره که بقیـﮧ خانواده بتونن ببینن؟

کـﮧ نـﮧ شکے پیش بیاد

نـﮧ هـوس گـنـاه کـردن




 مـراقب سایت ها باش همسنگر !


پ . ن : حـال نـداری ثـــواب کـنـی، گـنــاه نـکـن! 

به نفست اگه مسلط و چیره نیستی حتی فکر جنگ نرم و جهادی مجازی به ذهنت خطور نکنه !

مطمئن باش خود آقا هم راضی نیست ! تازه جمهوری اسلامی هم لنگ نمی مونه !

همین !


یاس کبود




همهمه ای برپاست. عده ای پشت در خانه ازدحام کرده اند. مادری نگهبان خانه است. هیزم ها را می آورند. آتشی افروخته می شود و دودی غریب از در سوخته به آسمان برمی خیزد. مادر همچنان ایستاده است. ناجوانمردی تیره بخت، ضربه ای به در می زند؛ سینه ای می شکند و ناله ای تا آسمان می رود. میخی به مصاف کودکی آمده است. کودک، نیامده می رود و از سینه مادر، خون فواره می زند. مردی در خانه است. مادر، کنیز را به مدد می طلبد. برخیز ای رسول خدا و قومت را نظاره گر شو! اینان امت تو هستند که چنین به عداوت برخاسته اند. این سینه که از زخم کین مجروح است، همان است که روزگاری بوسه گاه تو بود و این در نیم سوخته، همان است که صبح و شام، سلام و تحیّت تو را ارزانی اهل خانه می کرد؛ «السلام علیکم یا اهل بیت النبوة».

در خانه شکسته می شود. عده ای ستیزه جو، خانه را اشغال کرده اند. مردی از تبار شهامت ظاهر می شود. ده ها نفر هجوم می آورند. او دست بسته وصیتی است که چندی پیش او را به صبر فرا خواند. مادر به دفاع برمی خیزد. ضربه تازیانه مانع می شود. مرد به خشم می نشیند و از ذوالفقار خبر می گیرد. ریسمان ها امان نمی دهند. دستان عدالت بسته می شود و ریسمانی دیگر، گردن مرد را در محاصره می گیرد. مرد را کشان کشان می برند؛ مادر اجازه نمی دهد. غلاف شمشیر کار را یکسره می کند. بازویی ورم دارد و مادر، بی هوش بر زمین است و مرد را برده اند. چند روزی بیش از رفتن تو نمی گذرد ای رسول که این نامحرمان، کسانت را به هجوم گرفته اند! نیک بنگر؛ این که بی هوش بر زمین افتاده است، دختر توست و این بازوی ورم کرده، بوسه تو را فراوان به یاد دارد. این مرد که در چنگال ستم اسیر است، همان است که زمانی او را برادر، وصی و وارث می خواندی؛ چه خوب حرمت خویشانت را پاس داشتند!

ساعتی گذشته است. مادر به هوش می آید. مرد را برده اند. مادر به خشم می آید و روانه مسجد می شود. عده ای شمشیر کشیده، مردی اسیر را احاطه کرده اند. آنان همراهی می خواهند و مرد، ابا دارد. مادر وارد مسجد می شود. دیدار مرد اسیر، تاب از کفش می دهد. لرزشی چند، پایه های مسجد را فرا می گیرد. زمین در آستانه فروپاشی است. مادر به شکایت نزد مرقد پدر می شتابد. زمانی تا پایان دنیا نمانده است. قیامتی زودهنگام، به آستانه وقوع رسیده است. مرد، پیکی می فرستد و مادر را به صبر فرا می خواند. مادر، صبر می کند و به اشک پناه می جوید. لحظه ای برخیز ای پدر و قلبم را به تسلیتی تسکین ده! دیگر نای ماندن ندارم. درد، تمام جانم را فرا گرفته است. چه خوب شد گفتی بابا که در مقابل رسالتم اجری از شما نمی خواهم؛ جز مودت و دوستی خاندانم. مگر ما خویشان تو نیستیم؛ این است مزد رسالت؟

مادر به دنبال حق ناحق شده خویش می رود. کودکی به مادر تکیه داده است. مادر، حق خویش را ستانده، باز می گردد. در میان کوچه، نامردی به کمین نشسته است. او حق را به ناحق می گیرد و بهایی نثار می کند؛ صورتی کبود شده است. رد خون تا روی دیوار امتداد دارد. وقت رفتن است. مادر به کودک تکیه می دهد. سوگند خورده بودم که حق خویش را باز ستانم و ای کاش نستانده بودم و ای کاش مرا باغی به نام فدک نبود! صورتم را نگاه کن بابا! نیلی شده است. آیا دادرسی نیست؟

شب از نیمه گذشته است. ناله ای غم بار، شهر را در سیطره خویش گرفته است. در پشت همان در سوخته، مادری عزادار است. چندی است شب و روز، آسمان چشم مادر پرباران است. همه از گریه سیر شده اند. همسایه ها سکوت می خواهند. مادر به بیابان پناه می برد. بساط عزا به پا می شود و دو کودک، سایبان مادر شده اند. صورت های کودکان سوخته است و خانه ای به نام «بیت الاحزان» بنا شده است.

ای پدر! چشمانم از فرط اشک از سو افتاده اند. پاهایم دیگر قدرت حرکت ندارند. دستانم ناتوان است و هنوز جای تازیانه در بدنم سوز دارد. صورتم را از شویم می پوشانم. برخیز ای پدر و مرا با اشکی همراهی کن که چشمه اشکم به انتها رسیده است! تو خود گفته بودی که من اولین کس از خاندانت خواهم بود که به تو ملحق می شوم؛ پس چه شد آن وعده حق؟

مادر، جوان است؛ اما قامت خمیده. دست های مادر از رمق افتاده اند. دختر، تنهایی شانه کردن را تمرین می کند. دو کودک در کنار بستر مادر قرار گرفته اند. مادر، مهیای دعاست. کودکان، دست ها را به دعا بلند کرده اند. دعا در صراط اجابت است. کودکان آیه شفا می خوانند. صدایی رنجور می گوید: «اللهم عجّل وفاتی» و چشمه اشک بر سیمای دو کودک طغیان می کند. اینان دو نوه تو هستند ای رسول که چنین اختیار از کف داده اند! گوش فرا ده که به تو پناه آورده اند تا برای شفای مادرشان دعایی کنی و نه مادر آنها که مادر توست که به رفتن تعجیل دارد! آیا مرحمی نیست که زخم های «ام ابیها» را درمان کند؟

مادر آماده وصیت است و مرد، سراپا گوش؛ «مرا شب غسل ده؛ مرا شب کفن نما و شبانه به خاکم بسپار و کسی را باخبر مکن». قبر مرا پنهان دارید. دشمنان هنوز کینه دارند! مرد، بی صدا اشک می ریزد و مادر، سفارش کودکان را می کند. چه رازی در شب نهفته است که دخت رسول به تاریکی اش پناه جسته است؟ ای رسول حق! دمی از شبانگاه بگو این چه حکمتی است که پاره تن تو را تنهایی شب باعث آرامش است؟ بگو که چرا قبر مادر باید پنهان بماند؟ نااهلان دیگر چه می خواهند مگر؟

مادر، ساعتی بیش تا رفتن مجال ندارد. به کنیز می گوید: دمی مرا تنها گذار؛ پس مرا بخوان؛ اگر جوابی نیامد، بدان که مسافر رفته است. ساعتی گذشته است. کنیز، مادر را می خواند؛ جوابی نمی شنود و دوباره صدا می زند. نه؛ مادر به خدا پیوسته است. مرد در مسجد است. دو کودک، سراسیمه بابا را می خوانند. از مسجد تا خانه راهی نیست؛ مرد چندین بار بر زمین می افتد. در میان خانه غوغایی است. دو کودک بر سینه مادر افتاده اند. دست مادر، سرشان را به یتیمی نوازش می کند. ندایی آسمانی از لرزش عرش خبر می دهد. تکانی چند، ستون های آسمان را فرا گرفته است. مرد، دو کودک را از مادر جدا می کند. دختری چادر خاکی مادر را به ارث برده است و بر سجاده مادر، نماز شفا می خواند.

ای رسول! دمی برخیز و یتیم شدن خود را دوباره بنگر. فرزندانت رخت یتیمی بر تن کرده اند. دختر کوچکت با چادری خاکی نماز می خواند. برخیز و تسلای دل داغ دیدگان باش؛ هر چند که باید به تو تسلیت گفت که خود اولین داغدار این غمی.

لحظه غسل فرا رسیده است. مرد همه را به سکوت دعوت می کند. به وصیت مادر، غسل از زیر پیراهن داده می شود. چندی نگذشته است که صدای ناله مرد بلند می شود. مرد، تازه فهمیده است که بازو ورم دارد. این همه مردانگی از این زن! این همه پنهان کاری حتی از همسر! عطر یاس نیلی، ملکوت را پر کرده است. او را که «انسیة الحورا» بود، جای تعجب است که این چند روز، زخم غلاف را دوام آورده است.

شب است و سکوت همه جا را پر کرده است. چهار نفر، تابوتی را غریبانه بر دوش گرفته اند. نقطه نامعلومی در پیش است. جایی که هنوز پیدا نیست، قبری کنده می شود. دستانی شبیه دستان پدر در انتظار است. پدر امانت را می گیرد. کودکان تاب جدایی ندارند. عنان از کف می رود و سیل زاری به راه می افتد. کودکان تازه فهمیده اند که یتیمی یعنی چه!

ای رسول! امانتت را باز پس گیر؛ این برادر توست که با شرم، رد امانت می کند. دمی قرآن بخوان و «انا الیه راجعون» را تلاوت کن. خویشانت چشم انتظارند تا دوباره صوت حزین تو را بشنوند. دست یتیمی را مهیای نوازش کن که کودکانت نوازش می خواهند.

در محضر خورشید پس ابر


حضرت حجّت(عج): «با دعایی که از مَلِک زمین و آسمان پوشیده نیست، ما در پی حفظ شما هستیم؛ پس با این امر، دل های دوستان ما آرام و مطمئن باشد».

سایه کرامت تو هیچ گاه از سَرِ ما کم نمی شود و این منم که نمی دانم چرا دربه در شده ام و مثل گدازه های مذاب، رو به چاله های زمین سرازیر گشته ام.

گیسوانم، لابه لای نوازش هایت نفس تازه می کنند، ولی سر می چرخانم و عطر دستانت، ارزانی باد می شود.

میان رخوت و اضطراب، دوان دوان و پریشان خاطرم و نمی دانم آیا فطرت دریایی ام بیدار می شود تا عمقِ نگاهت آن را به تموّج وادارد یا نه؟

نمی دانم آیا جادّه ای عبور تو را می یابم تا ردِّ پای قدم هایت را ببوسم یا نه؟

تو را دوست دارم، به خودم ایمان ندارم؛ این منِ با خود بیگانه، صداقتم را در برهوت تردید رها می سازد ... با این همه، تو برای این گمشده از خویش، لب به دعا می گشایی، تا خویشتن را پیدا کند.

می فرمایی: الهی! اَحْیِهِمْ فی عِزِّنا وَ مُلْکِنا وَ سُلْطانِنا وَ دَولَتِنا

پروردگارا! آنها را زنده بدار در روزگار عزّت ما، ملک ما، حکومت ما و دولت ما

فردا... عزّتی جاویدان از آئینه روزگار باز می تابد، اقیانوس ها آئینه می شوند، آئینه ها تاب نمی آورند و از حقارت آب می شوند.

امّا امروز... امروز اگر لحظه هامان، دست به دامان تو، التماس نمی کرد و تو اجابت دعایت را بر ما شکوفه باران نمی کردی، نه خورشید در خانه خود می نشست، نه ماه پرتواش را به شب نشان می داد و نه زمین، سر به راهِ خود داشت.

ستارگان، دانه دانه به خواب می رفتند و کسی شب و روز را نمی دانست، ابر و باران را نمی فهمید.

مزرعه، چون پوشال مترسکش فرو می ریخت و درخت، سر به خاک تباهی می نهاد. جوانه ای لبخند نمی زد و مفهوم گل، هرگز روشن نمی شد.

همه با وحشت از کنار هم می گذشتند و عشق، در اتاقک قلب کسی به دنیا نمی آمد. فقط خدا می داند و بس که زندگی چگونه جامعه ای به خود می دید، چگونه می شکست ولای ورق های فراموشی، فرسایش می یافت.



چه قدر به تو محتاجم و احتیاج من، فقط تا ارتفاع معرفتم بال می زند!

اگر نیاز من به تو اوج بگیرد، بال های پروازم، بی کرانی را عاشق می شوند.


اللهم عجل لوليك الفرج

مراقب باشیم !


ما خیال می کنیم که چه کرده ایم!
ما اگر خدا را لبیک بگوییم و تسبیح بگوییم، تازه می شویم مثل گل ها و گیاهان؛
چون هر علفی و هر گیاهی خدا را لبیک می گوید.


http://graphic.ir/pictures/___1/___11/desktop_36_20091020_1429967283.jpg

آب راه می رود، ما هم راه می رویم؛
آب تشنه ها را سیراب می کند، درختان خشکیده را به هوش می آورد،
اگر ما تشنه ای را سیراب کردیم، تازه می شویم آب.


http://www.aftabnews.ir/images/docs/000180/n00180794-r-b-006.jpg

حیوانات می خوابند، ما هم می خوابیم،
آن ها می خورند، ما هم می خوریم، پس ما آن هاییم.
تازه اگر هم بخوابیم می شویم مثل درختان و گیاهان.
پس فرق ما با این ها چیست؟
که خداوند اسم «انسان» بر ما گذاشته و ما را اشرف مخلوقات قرار داده؟!
مواظب باشیم خدا را گم نکنیم و « بل هم اضل » نباشیم.